معجزه كباب كوبيده در قلب ايالت پنسيلوانيا !
نوشته شده توسط : اقا محمدرضا

وقتي پاي غذا به ميان مي‌آيد، جايي براي اختلافات سياسي باقي نمي‌ماند. سال‌هاست كه ايراني‌ها از طعم هات‌داگ آمريكايي لذت مي‌برند و مدتي است كه آمريكايي‌ها با اشتياق در شهر پيتسبورگ ساندويچ كباب كوبيده ايراني گاز مي‌زنند...

اصطلاحي هست كه مي‌گويد: "شكم ملت‌ها را به هم پيوند مي‌دهد." در طول تاريخ جنگ‌هاي بيشماري بر سر زمين، پول يا نفت ميان ملت‌ها در گرفته اما آنجا كه پاي غذا به ميان آمده، مردم از در دوستي با هم درآمده‌اند. به همين دليل هم كباب ترك‌ها جاي خودش را در دل آلماني‌ها باز كرده يا هات داگ آمريكايي‌ها، ايراني‌ها را شيفته و دلبسته.

 

آنجايي كه دولت‌ها با هم سر جنگ دارند، ملت‌ها به دور از هياهوي سردمداران، به غذاهاي سنتي‌ "دشمن" ناخنك مي‌زنند. به خصوص وقتي كه اين ناخنك زدن قرار باشد تبديل به راهي شود براي آشنا شدن دو ملت با هم، و اينجاست كه گاهي بايد به تماشاي معجزه‌ي هات‌داگ و گاهي هم معجزه‌ي كباب كوبيده نشست.

 

دان ولسكي، جان روبن و جان پنا، سه هنرمند جوان آمريكايي، مدتي پيش به فكر شروع پروژه‌اي مي‌افتند كه هدفش آشنا كردن مردم كشورشان با كشورهايي است كه ايالات متحده چندان دل خوشي از آنها ندارد: ايران‌، كره شمالي، ونزوئلا و افغانستان.

 

البته آنها مي‌خواستند كه روش اين آشنايي بسيار متفاوت‌ باشد از روشي كه رسانه‌هاي بين‌المللي در پيش گرفته‌اند. پس براي همين از قدرت بانفوذ "غذا" كمك مي‌گيرند و پروژه‌اي را با نام "آشپزخانه‌هاي پردردسر" راه مي‌اندازند. قرعه‌‌ي اولين آشپزخانه‌ي پردردسر هم به نام ايران مي‌افتد و قرار مي‌شود كه "كباب كوبيده" يك تنه جور ايران را بكشد. باشد كه اين غذاي خوش‌طعم ايراني نگاه آمريكاييان را به اين سرزمين عوض كند.

 

 

وقتي از داون ولسكي مي‌پرسم چرا غذاي ايراني را براي اين كار انتخاب كردند و نه مثلا سينما يا ادبيات ايران را، مي‌گويد: «خب غذا چيزي است كه فقط احتياج به آن مطرح نيست بلكه هر كسي مي‌تواند آن را در خانه‌اش بپزد. آدم‌ها لزوما هر روز به سراغ سينما يا ادبيات نمي‌روند اما در عوض احتياج دارند كه هر روز غذا بخورند. براي همين هم اين بهترين راه براي معرفي يك فرهنگ ديگر است.»

 

 

آشپزخانه كوبيده

 

اين سه با همكاري چند نفر از دوستانشان در شهر پيتسبورگ، واقع در ايالت پنسيلوانيا، رستوران سرپايي كوچكي راه مي‌اندازند؛ رستوراني با رنگ و بوي ايراني به نام "آشپزخانه كوبيده" ((Kubideh Kitchen. "آشپزخانه كوبيده" در اصل بخشي از رستوراني است كه اين سه با دوستانشان در آن پروژه‌هاي فرهنگي را به اجرا مي‌گذارند.

 

قرار بر اين مي‌‌شود كه چند روز در هفته در ساعات مشخصي يك نفر پشت دكه‌ي "آشپزخانه‌ي كوبيده" بايستد و به مشتريان علاقمند، ساندويچ كباب بفروشد. دو نفر هم مسئوليت طراحي دكور اين رستوران سرپايي را بر عهده مي‌گيرند و نمايي با ظاهر كاشيكاري شده‌ي ايراني به "آشپزخانه كوبيده" مي‌بخشند.

 

منبع كباب كوبيده، آن هم در قلب شهر پيتسبورگ! اهالي شهر نسبت به اين مهمان ناخوانده چه واكنشي نشان داده‌اند؟ داون پاسخ مي‌دهد: «اين رستوران سرپايي در حقيقت در يكي از مكان‌هاي جذاب و پرتردد شهر واقع شده كه مسير آدم‌هاي مختلفي با پيش‌زمينه‌هاي فرهنگي و سطوح اجتماعي متفاوت است. براي همين ما شاهد مشتريان جورواجوري هستيم كه به اين ساندويچ ايراني علاقه دارند؛ از بچه‌هاي كوچك گرفته تا افراد مسني كه بازنشسته شده‌اند و در اين منطقه زندگي مي‌كنند و تا به حال هم اسمي از كوبيده نشنيده‌اند. در حقيقت هم مشتريان ايراني داريم و هم غير ايراني.»

 

 

كباب با چاشني فرهنگ و هنر

 

از قديم گفته‌اند، آشپز كه سه تا شود‌، آش شور مي‌شود يا بي‌نمك. اما اگر آشپزها اصلا ندانند كه آش مزبور را چگونه بايد پخت، آنوقت حكمش چيست؟ اينجاست كه پاي ايراني‌هايي به ميان مي‌آيد كه ساكن پيتسبورگ هستند و همه آماده‌ي بالا زدن آستين براي پختن اين آش ايراني. و البته فرقي نمي‌كند كه ايراني در كجاي دنيا باشد،‌ چون به طور حتم مهر كباب كوبيده در شناسنامه‌اش خورده است. اين طور مي‌شود كه ايراني‌هاي ساكن اين شهر طرز تهيه‌ي كباب كوبيده را در اختيار آنها مي‌گذارند.

 

داون مي‌گويد: «مردم، از هر گروهي، به سراغ رستوران ما مي‌آيند و سر صحبت را باز مي‌كنند. بعضي با هيجان مي‌گويند كه ايراني هستند، بعضي ديگر ژاپني بودايي هستند و بعضي هم مسلمانند. در دنيايي كه امروزه ما در آن زندگي مي‌كنيم، راحت پيش نمي‌آيد كه كسي به سمت ديگري برود و به سرعت خودش را اينگونه معرفي كند. اين راهي كه ما انتخاب كرديم براي اين است كه مردم خودشان را راحت از طريق غذا معرفي كنند؛ چيزي كه آنها معمولا چندان مايل نيستند از طريقش شناخته شوند. به اين ترتيب مردم فراي دين و اصليتشان سر صحبت را با هم باز مي‌كنند.»

 

هر چند كباب كوبيده‌ي پيستبورگي به تنهايي راهگشاي برقراري ارتباط ميان مشتريان چندمليتي است اما كاغذ‌هايي كه اين ساندويچ‌ها در آن‌ها پيچيده مي‌شوند هم باب تازه‌اي را براي گفتگو باز مي‌كنند. دان و دوستانش از همان ابتدا تصميم مي‌گيرند‌، روي كاغذهايي كه ساندويچ‌ها در آنها پيچيده مي‌شوند، اطلاعاتي در مورد ايران نوشته شود؛ از فيلم، شعر، حقوق زنان و مد در ايران گرفته تا نوروز، جنبش سبز، چاي و نان.

 

 

مراسم شام تهران‌، پيتسبورگ

 

بعد از موفقيت "آشپزخانه كوبيده"، گروه تصميم مي‌گيرد به طور واقعي تهران و پيتسبورگ را به هم متصل كند و البته اين بار هم با كمك غذا. بر طبق قرار، مراسم شامي همزمان در تهران و پيتسبورگ با منوي يكسان برگزار مي‌شود: ته ديگ ماست و زعفران، خورشت فسنجان، كباب برگ، خورشت قرمه سبزي‌، نان بربري و دوغ.

 

تلفظ نام بعضي از اين غذاها به فارسي همچنان براي داون سخت است اما با اين حال جزييات آن روز را به خوبي به ياد دارد: «ما اينجا يك ميز بزرگ در رستوران گذاشته بوديم، در تهران هم بچه‌ها يك ميز بزرگ گذاشته بودند و هر دو طرف تماما غذاهايي مشابه پخته بودند. با استفاده از وب‌كم و انداختن تصوير روي ديوار، اين ميزها طوري قرار گرفته بودند كه انگار به هم وصل شده‌اند و همه ما بر سر يك ميز نشسته‌ايم. مثل تمام مهماني‌هاي معمولي‌كه غربيه‌ها سر ميز با هم گقتگو مي‌كنند، ما هم در مورد موضوعات مختلفي حرف مي‌زديم.»

 

البته هر چقدر هم كه بتوان تهران و پيتسبورگ را از طريق اينترنت با هم همسايه كرد، در برابر اختلاف ساعت نمي‌توان كاري انجام داد. و همين مي‌شود كه تهراني‌ها ته‌ديگ و خورشت را به عنوان شام شب مي‌خورند و پيتسبورگي‌ها ساعت ده صبح، به جاي صبحانه.

 

داون در برابر اين پرسش كه آيا پيسبورگي‌ها حقيقتا توانستند چنين صبحانه‌ي مفصلي بخورند، مي‌خندد و مي‌گويد: «بله! اين كار را كرديم. كساني كه آمده بودند واقعا از غذاها خوششان آمد. من خودم طرفدار دوغ نيستم اما مثلا يك مردي آمده بود كه شيفته‌ي اين نوشيدني شد. مي‌گفت من عاشق ماست و نعنا هستم. هيچ‌وقت فكر نمي‌كردم كه مي‌شود از آنها يك چنين نوشيدني جالبي ساخت.»

 

 

ديپلماسي كارآمد

 

در اين سو‌، سهراب كاشاني، هنرمند جوان و خلاق ايراني، مرد آشپزخانه‌ي تهران بوده است. سهراب كه خودش هم ساكن تهران است، پيش از پروژه‌ي "آشپزخانه كوبيده" كار مشترك ديگري با جان روبن، يكي از اعضاي گروه پيتسبورگ انجام داده بود. او در مورد مراسم شام تهران−پيتسبورگ و دعوت از دوستانش مي‌گويد: «با مهمان‌ها كه تماس مي‌گرفتم و صحبت مي‌كرديم، در مورد پروژه توضيح نمي‌دادم و مي‌خواستم كه غافلگيركننده باشد. فقط گفته بودم كه ترجيحا اگر ناهار زودتر بخورند يا اصلا نخورند، بهتر باشد.»

 

سهراب ميان صحبت‌هايش به اين موضوع اشاره مي‌كند كه براي او، برقراري ارتباط با استفاده از چنين روش‌هاي مدرني ميان دو شهر و دو كشور مختلف بسيار جالب است. در حقيقت انگيزه او كمي با انگيزه‌ي دوستان آمريكايي‌اش در اين زمينه متفاوت است. 

 

اما در هر حال با هر انگيزه‌اي كه باشد "كباب ايراني" توانست يك تنه و به دور از جار و جنجال، كاري كند كه سياستمداران هر دو كشور هنوز موفق به انجامش نشده‌اند؛ نشستن ايرانيان و آمريكاييان بر سر ميز مذاكره با به كار بستن ديپلماسي "غذا" . 



 


 


 


 


 

نظر يادت نره ها




:: بازدید از این مطلب : 624
|
امتیاز مطلب : 90
|
تعداد امتیازدهندگان : 30
|
مجموع امتیاز : 30
تاریخ انتشار : 13 / 6 / 1389 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: